آنروز که پسرم اولین جمله اش را به زبان آورد، وقتی فاعل و مفعولش را به گویش محلی و فعل را فارسی گفت؛ دغدغه من و مادرش این شد که مجتبی فارسی یاد بگیرد یا زبان مادری. من اصرار داشتم بر زبان مادری و اینطور شد که امروز مجتبی (پسرم ) هم به زبان فارسی و هم به گویش محلی به راحتی صحبت می کند. حتی برای خودش هم سوال است که چرا هممهدی هایش فقط فارسی صحبت می کنند و من هم فارسی و هم لری ...
... روز جمعه به یاد روزهای قدیم نشستیم پای برنامه عمو قناد. مجتبی می خندید، تو هم اگر دیده ای حتما خندیده ای اصلا همه خندیدند به آن مرد روستایی که به لهجه من صحبت می کرد به من به پدران من به نیاکان من به آن دختر روستایی که سرخاب گونه هایش سیاه سوخته ی تابش خورشید است به مرد روستایی... حتما خندیدی. :((
مجتبی می خندد و تو هم می خندی ولی من آه می کشم؛ از این تبعیض بزرگ.
وقتی کرم های خودمان را می بینم و کرمهای تهرانی را که روز به روز بزرگتر می شوند و می خزند زیر زمین؛ کرمهای آهنی که به جای خاک خزانه مسلمین می جوند و صاحبانش را می بینی که زمین خوارند و خیابانهایش را که روز به روز عریض تر می شود و برکوچه ها سایبان می زند تا مبادا لک بر صورت دخترانشان بیفتد؛ من آه می کشم به حال دخترانی که حق ندارند مریض شوند که اگر شدند طعمه مرگ می گردند. چرا که اینجا حتی یک پل هم نیست. بگذار راستش را بگویم؛ پلی هست که کرایه عبورش انگشت دست دختران روستاست.*
حال می فهمم که من اشتباه می کردم .
فردا که مجتبی من بزرگتر شود از دیدن پیام آموزشی آقای ایمنی آه می کشد. فتیله ای ها را که می بیند آه می کشد. همشهریان زحمت کش را که می بیند آه می کشد . و اس ام اس که می خواند آه می کشد....
.......................
پی نوشت : هرگز مخالف پیشرفت و رشد ایران عزیز مان نیستم.
حتما لینک زیر رو ببینید
*روستای گاودانه http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1144503